جبهه که بود این گونه عاشق و شیدای بزرگ حوزویان ، خمینی کبیر شد وتصمیم گرفت به قم بیاید و از درس شاگردان مکتب امام صادق(ع) بهره ببرد.
واپسین روز از تابستان سال 49 بود که در خانواده ای مذهبی در پایتخت، نوزادی متولد شد که در دوره نوجوانی به جایی رسید که بعدها در معرفی او می گفتند« طلبه شهيد عباس اعتماديان»
دوران كودكي و نوجوانی اش همراه با دوران مبارزات امت مسلمان و پيروزي انقلاب اسلامي و شروع جنگ تحميلي بود. سال آخر مقطع ابتدايي را طي ميكرد كه جنگ شروع شد. براي اولين بار در سن دوازده سالگي به همراه خانواده از منطقه جنگي جبهههاي جنوب ديدار كرد و با رزمندگان عمليات فتحالمبين آشنا شد. اين آشنايي اثرات عميقي بر روح و قلب او گذاشت.
شهید اعتمادیان دوران تحصيلات ابتدايي و راهنمايي و متوسطه را با موفقيت سپري كرد و همزمان با تحصيل به عنوان بسيجي مخلص در جبهههاي نبرد حق عليه باطل حضور يافت.
در جبهه بود كه تصميم گرفت براي كسب علوم و معارف ديني در حوزه علميه ادامه تحصيل دهد. او پس از مشورت و تشويق افراد خانواده به شهر قم عزيمت كرد و در مدرسه رضويه پذيرفته شد. عشق و علاقه او به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب و اسلام عزيز تمام وجودش را فرا گرفته بود به طوري كه در يكي از يادداشت هايش این گونه قلم بر لوح نگاشت: «كوردلاني كه بسياري حرفها ميگفتند و ما به روي خود نياورديم، بدانند كه من مقلد حضرت امام(ره) هستم و فرمان ايشان را حتي اگر خواستن جان و خون ناقابلم باشد ميپذيرم و در طبق اخلاص مينهم؛ شعار زيباي: تا زندهام، رزمندهام، هميشه بر لبم هست و از خداوند تبارك و تعالي مسئلت دارم اين كلام را همراه با عملش تا آخر برايم حفظ بفرمايد و اين كلام را هم متذكر ميشوم كه هيچگاه از درس حوزه روي گردان نيستم و نخواهم بود.»
سرانجام شهيد اعتماديان در بيست و هشتم دي ماه 1361 در عمليات بيتالمقدس2 و در منطقه ماووت بر اثر اصابت تركش به خيل عاشقان الله پيوست و به درجه رفيع شهادت نايل آمد و پيكر مطهرش در گلزار شهداي بهشتزهرا(س) تهران آرام گرفت.
روحش شاد و راهش پررهرو باد